یه خاطره که امروز از مادرم شنیدم
سلام بچه ها امروز مامانم یه چیزی بهم گفت که مو بر تنم سیخ شدش . در مورد تولد من بود .میگفت دو همکار داشته که در دو زمان مختلف با آنها کار میکرده و اونا همدیگرو نمی شناختن . جالب اینکه هر دو سیده بودن.شغلشون دکتر بودش دکتر عمومی.یکی از اونا یه روز به مامانم میگه این خانم دکتری با این مشخصات میشناسین؟ و اون میگه بله قبل از شما با من همکار بوده . میگه تو خوابم اومده و یه بچه بسیار زیبا رو بهم نشون داده و گفته بیا با هم بریم و اینو بدیم به شما(مامان من) .بعدش به مامان میگه دو هفته بره مرخصی و بعد از دو هفته بره آزمایش بده .جالبه بدونین بابام هم صورت منو قبل از آزمایش تو خواب میبینه شب تولد حضرت محمد (ص) و میگه ...
نویسنده :
محمد رضا
19:08