محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 18 سال و 9 روز سن داره
احمد رضااحمد رضا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من

یه خاطره که امروز از مادرم شنیدم

1392/5/7 19:08
نویسنده : محمد رضا
238 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بچه ها

امروز مامانم یه چیزی بهم گفت که مو بر تنم سیخ شدش . در مورد تولد من بود .میگفت  دو همکار داشته که در دو زمان مختلف با آنها کار میکرده و اونا همدیگرو نمی شناختن . جالب اینکه هر دو سیده بودن.شغلشون دکتر بودش دکتر عمومی.یکی از اونا یه روز به مامانم میگه این خانم دکتری با این مشخصات میشناسین؟ و اون میگه بله قبل از شما با من همکار بوده . میگه تو خوابم اومده و یه بچه بسیار زیبا رو  بهم نشون داده و گفته بیا با هم بریم و اینو بدیم به شما(مامان من)   .بعدش به مامان میگه دو هفته بره مرخصی و بعد از دو هفته بره آزمایش بده .جالبه بدونین بابام هم صورت منو قبل از آزمایش تو خواب میبینه شب تولد حضرت محمد (ص) و میگه بچه پسره .و جالب تر از آون خانم دکتر موسوی همون دکتر بابا بزرگ منه که الان مدتیه تو کماست . خانم دکتر الان ریس بیمارستانه و متخصص قلبه .امشبم شبه قدره واسه بابابزرگم دعا کنین. ممنونم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات من می باشد