محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 18 سال و 9 روز سن داره
احمد رضااحمد رضا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات من

بندر صادراتی

1394/1/2 22:14
نویسنده : محمد رضا
107 بازدید
اشتراک گذاری

باسلام

امروز دوم فروردین نودو چهار بود ساعت 10 صبحت قرار شد جهت دیدن کشتی ها به بندر صادراتی برویم.

ما از شب گذشته غذایمان را آماده کرده بودیم . مادرم  خورشت قیمه بار گذاشته بود و  بوی  آن در فضای اتاق پیچیده بود. دایی اکبر با ماشین که رسید داخل نیامد برای اینکه سریع تر راه بیافتیم. با کمک بابا و مامان وسایل لازم را در ماشین بابا گذاشتیم و سایل برای خوردن غذا در پارک ساحلی لازم بود. قرار بود بعد از دیدن بندر صادراتی  به پارک ساحلی که در همان  نزدیکی بود برویم و غذا را در آنجا نوش جان کنیم .دایی اکبر ماشین پراید خود را در منزلمان گذاشت و با 405 فرانسوی الاصل بابا(البته مدل 82خندونک ) سوار شدیم و به اتفاق احمد رضا و مامان به راه افتادیم. هوا ابری بود و احتمال بارندگی زیاد . تا بندر صادراتی فقط 10دقیقه یا کمتر راه بیشتر نبود . به بندر که رسیدیم اتومبیلهای زیادی منتظر بودند تا به آنها اجازه رفتن به داخل بندر رابدهند.یادم رفت بگویم که فقط دیدن در همین ایام نوروز مقدور است وبس . یعنی مجوز دیدن بندر در روزهای عادی به کسی نمی دهند .چون احمال بارش زیادتر شد ، دایی اکبر از ماشین پیاده شد و طبق معمول رفت تا از بند پ برای داخل شدن استفاده کند چون معلوم نبود به علت بارندگی مجوز ورود بدهند. بعد از مدتی ما از درب دیگری راهنمایی شدیم و این بند پ بکمکمان آمد و ما توانستیم وارد شویم . در بدو ورود بارش شدید گرفت بطوریکه برف پاکنها کار کردند .بندر خیلی زیبا بود کشتیهای بزرگ پهلو گرفته بودند و با جرثقیلهای مخصوص در حال تخلیه کانتینرهای بزرگ بودند . البته چون بارندگی شدید شد تازه از کار دست کشیده بودند و هر کسی به داخل اتاقی قایم شده بود . ما هم از درون ماشین  فیلم و عکس گرفتیم . البته ممنوع است ما هم کار خوبی نکردیم ولی خوب لازم بود یک عکس بگیریم.بارندگی مدتی بعد کمتر شد و ما توانستیم از خودرو بیاییم بیرون. یکی دو تا عکس گرفتیم ولی بلافاصله باران شدید شد و ما سریع سوار شدیم . دریا موجهای زیادی داشت و دیدنی بود ولی ما بسرعت از محل دور شدیم. خلاصه دیدن داشت خیس شدنمان در آن هوای بارانی.از بندر خارج شدیم و چون دیگر نمی توانستیم به علت بارندگی به پارک ساحلی برویم مستقیم برگشتیم خانه و خورش قیمه مامان را نوش جان کردیم. جاتون خالی خیلی چسبید . ....

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات من می باشد