محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 18 سال و 5 روز سن داره
احمد رضااحمد رضا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات من

اولین روز مدرسه من12/7/91

1391/7/12 13:54
نویسنده : محمد رضا
122 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بچه ها

منم محمد رضا ، مدتی بود به علت مشغله زیاد نتونستم بیام وبلاگمو بروز کنم .الان می خوام از اولین روز مدرسه ام براتون بگم.اولین روز روز جشن کلاس اولی ها  بود. من و مادرم به اتفاق یک تاکسی کرایه کرده در مسیر پدرم را نیز همراه خود سوار کردیم و رفتیم بطرف مدرسه . راستی نگفتم براتون پدرم زودتر از من به مدرسه خودشون رفته بود و جشن مدرسه من ساعت 8 شروع می شد . تاکسی به درب مدرسه که رسید ما پیاده شدیم . پدرم دوربین فیلم برداری و عکاسی همراه داشت . دست مادرم یک بسته شیرینی و چند شاخه گل که خریده بود تا من به معلم خود بدهم دیده میشد. دست خودم هم یک دسته گل رز قرمز زیبا بود . کیفم را بر دوش انداخته بودم و ته صف ایستادم. مراسم با خواندن قرآن شروع شد و سپس سرود ملی خوانده شد .بعدش هم آقای درویشی موسس مدرسه برایمان صحبت کرد . اول صحبتش اشاره به تابلو بالای سرش کرد و از بچه ها خواست که نوشته ای رو بخونن. هیچ کس نتوانست و او هم که منتظر همین لحظه بود ادامه داد که شما اینجا آمدید تا خواندن و نوشتن را یاد بگیرید من راستش نوشته را تو دلم تونستم بخونم ولی خجالت کشیدم اونو براش بخونم شاید هم اینجوری بهتر شد چون اگه می خوندم که ضایع می شد. خلاصه بعد از معرفی معلمان و مدیر از زیر قرآن رد شدیم و به کلا رفتیم تا کلاسبندی شیم معلم ما خانم رضایی است . او دانشجو رشته آموزش ابتدایی هستش . هم درس می خونه و هم درس میده.خیلی خوشحالم که بچه های زیادی رو تو مدرسه می بینم. راستی من میام اینجا از اتفاقات تو مدرسه براتون می نویسم. فعلا خداحافظ تا بعد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات من می باشد