محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 18 سال و 5 روز سن داره
احمد رضااحمد رضا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات من

سلام

سلام بچه ها من مدتی نبودم یعنی مشغولیات درس و مشق باعث شد که نتونم بیام وبلاگمو بروز کنم. سعی می کنم بیام از این به بعد . فعلا همینو میگم تا بعد....
21 آذر 1391

یه شعر از بابام که واسم سروده

کیفی به دوش و گلی بدست و خندان لبان تو مهر است و محیط مدرسه جانی دگر گرفت ذوقی به چهر و شوری بجان و رفتی تو در کلاس اشکی ز شوق تو این واقعه از پدر گرفت داند خدا که هردم آرزو کردم این روز خوب اینک نگر که چسان کودکم بال و پر گرفت زین هلهله و هیاهوی کودکان مدرسه شور و شعف به جان شد و شادی بصر گرفت گویی که دیروز من امروز آمده دربرم کز در و دیوار مدرسه هر خاطره سر گرفت دیروز گاه من بود و امروز گاه تو ای پسر تا گاه کودکی تو کی رخت سفر گرفت روزی رسد ای ((علی)) که خود ببینی به چشم خود کاین کودک تو چسان دست پدر گرفت اولین روز مدرسه ات مبارک پسرم ...
15 مهر 1391

دعوا با همکلاسی 15/7/91

سلام دیروز در مدرسه با یکی از همکلاسیهایم دعوا کردم . ماجرا از این قرار بود که نیمکت من را دوستم بدون اجازه من جابچا کرده بود من ازکارش عصبانی شدم و دعوامون شد درگیر شدیم و ناظم که ما را در اون لحظه دید  منو به دفتر برد. راستش دوستم هم با من به دفتر آمده بود بعد از مدتی سین جیم توسط مدیر مدرسه و شنیدن ماجرا دوباره به کلاس برگشتیم و قرار شد دیگر دعوا نکنیم. ولی نمی دانم چرا مدیر یادش رفته بود اصل موضوع را حل کنه چون باز هم دوستم ممکن بود فکر کند نیمکت من مال خوش است و باز دعوا کنیم بر سر اون.اشکال نداره بابا یه جوری حلش می کنیم خودمون.تا بعد. ...
15 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات من می باشد